معرفی کتاب و فیلم برگزیده

در این وبلاگ کتاب و فیلم برتر معرفی میشود .

معرفی کتاب و فیلم برگزیده

در این وبلاگ کتاب و فیلم برتر معرفی میشود .

سکانس برتر- در حال و هوای عشق ... هوس یا نیاز مسئله این است.

 

مشخصات فیلم:

در حال و هوای عشق

In The Mood For Love / Fa Yeung Nin Wa

کار گردان: کار وای وانگ

بازیگران:

تونی لیونگ - مگی چیونگ

فیلمبردار: کریستوفر نویل

محصول: 2000 هنگ کنگ

جوایز: برنده نخل طلایی جشواره کن

اطلاعات بیشتر در سایت فکسون:

http://www.fexon.com/movieinfo.php?mid=479

اطلاعات بیشتر در سایت آی ام دی بی:

http://www.imdb.com/title/tt0118694

 

 

در حال  و هوای عشق:

مدفون کردن چیزهایی در پس خاطره. چیزهایی که نمیدانیم یک نیاز بود یا یک هوس.

شب – خارجی – موقعیت بارانی- قدم زدن و گریه کردن در کنار دیوارهای نم کشیده.

تصاویر چشم نواز ، موسیقی سحر انگیز ، اسلوموشن های بی نظیر.

نوستالژی باهم بودن.

ارتباطی که قبل از آغاز به پایان رسیده بود.

 

 

خلاصه فیلم:

دهه 1960 – هنگ کنگ. زن و مرد متاهلی در یک پانسیون کوچک و تروتمیز در کنار هم بطور اتفاقی اطاق می گیرند. مرد در یک روزنامه کار می کند و زن هم در یک شرکت منشی است. هم مرد و هم زن متاهل هستند. همسر مرد بخاطر مشغله کاری که دارد کمتر میتواند شوهر خود را ببیند. مرد نیز شاغل است ولی بعد از ساعات کارروزنامه  در خانه تنها می ماند. و اما زن اطاق بغلی، او نیز شاغل است ولی شوهری دارد که بخاطر دغدغه کاری اکثرا در مسافرت است و گاه گاهی به دیدار همسر خود می آید. به این ترتیب زن و مرد همسایه هردو از نظر عاطفی دچار یک خلا بزرگ هستند.

زن و مرد هر روز از کنار هم رد می شوند و همدیگر را دوست می دارند ولی نمی توانند این دوست داشتن را به همدیگر ابراز کنند. زن و مرد کم کم به هم نزدیک تر می شوند و یک شب بلاخره دل به دریا می زنند و در رستورانی با همدیگر قرار شام می گذارند. زن و مرد در میان صحبت های شان متوجه می شوند که همسرانشان با همدیگر به طور مخفیانه ارتباط دارند و به آنها خیانت کرده اند.  زن و مرد ازین پس بخود اجازه می دهند که با یکدیگر ملاقات کنند ولی به عنوان دو دوست صمیمی که درد و دل همدیگر را می شنوند و بعضی مواقع برای هم گریه می کنند. زن و مرد ، عاشق یکدیگر هستند ولی به این مطلب خوب واقف هستند که بعلت وجود خانواده هیچگاه نمی توانند یه‌همدیگر برسند برای همین در عین عاشق بودن رابطه خود را مانند دو دوست حفظ می کنند. زن و مرد به همدیگر تاکید می کنند که نباید ارتباط شان مثل ارتباط همسران خیانتکارشان باشد و نباید آنها هم مثل همسرانشان بشوند. برای همین سعی می کنند کمترین ارتباط جسمی را باهم دیگر داشته باشند. به روایت دیگر زن و مرد با حذف کردن رابطه جنسی میان خود سعی می کنند که شبیه همسران خیانتکارشان نباشند.

آنها ساعت های زیادی را در یک اطاق با هم می گذرانند و ظاهران روزهای زیادی بر روی فیلمنامه ای که مرد در صدد تهیه آن است با هم همکاری می کنند بدون کوچکتری ارتباط جنسی و جسمی(بقول شخصی: امیدوارم از من نپرسید که آن بوسه ها و بغل کردن ها و گریه ها چه بودند). مرد به شهری دیگر منتقل می شود و مجبور می شود آن شهر را ترک کند. در نهایت این ارتباط به پایان می رسد ولی در دل هردو طوفانی بپاست. طوفانی که تا پایان عمر  نمی توانند به کسی بازگو کنند حتی خودشان. بعد از چند سال زن و مرد به همان مسافر خانه می آیند و در میان انبوه اثاثیه ساکت به در و دیور خیره می شوند. آنها می دانند که در کنار همدیگر هستند ولی به هیچ عنوان خود را به همدیگر نشان نمی دهند و بدون آنکه همدیگر را ببینند با بغض بسار مکان را ترک می کنند.

مرد به معبد سنگی بزرگی می رود و در آنجا به راز و نیاز می پردازد. مرد در معبد سوراخی را در دل دیوار سنگی لمس می کند. پس از رفتن مرد از معبد می بینیم که درون سوراخ سنگی خزه های سبز رنگی روییده است.

 

 

شرح سکانس:

سکانس پایانی فیلم. آنجایی که ارتباط زن و مرد بپایان رسیده و مرد به معبدی برای دعا و نیایش می رود.

در نمایی آورشولدر(نمای پشت سر) یک راهب بودایی را می بینیم که دارد به مرد نگاه می کند. در لحظه اول این احساس به ما دست میدهد که مرد روبروی دیوار ایستاده و دارد دعا می خواند. مرد بودایی هم همین فکر را می کند. نما ها به مرد نزدیک تر می شود و می بینیم که او در مقابل دیوار سنگی بزرگی ایستاده و دعا می خواند. سوراخی درون دیوار سنگی است. مرد با آن سوراخ حرف می زند و با انگشت آن را لمس می کند. مرد از معبد خارج می شود و بدنبال آینده خود می شتابد. در پلان بعدی همان دیوارسنگی و همان سوراخ را می بینیم با این تفاوت که درون سوراخ اکنون خزه های سبز رنگی روییده اند.  والس زیبایی به گوش می رسد. تیتراژ پایانی ظاهر میشود. نوشته های سفید بر روی صفحه قرمز. و حصرتی عجیب و غریب که حتی ماه ها بر تماشاگر تاثیر می گذارد.

 

 

تحلیل سکانس:

فیلمی در حال و هوای گذشته تماشاگر هایش. همه ما در زندگی شخصی مان دارای لحظه ها و گذشته هایی هستیم که خاطراتش فقط و فقط برای خودمان قابل درک است(بصورت خوش بینانه تر میتوان گفت: لحظاتی که فقط برای خود و طرف مقابل مان قابل درک بوده). گذشته ای که در دل زمان مدفون کرده ایم. گذشته ای که وقتی فقط اولش را بیاد بیاوریم ، سعی می کنیم به هر طریقی که شده حواس خودمان را به جایی دیگر پرت کنیم.

مرد در مقابل دیوار سنگی معبد ایستاده و ظاهرا دعا می کند. البته اینطور بنظر می رسد. حتی مرد بودایی هم بنظر می رسد که اینگونه فکر می کند. اما مرد دارد با مرور خاطراتش و لمس کردن سوراخ داخل دیوار احساسات و خاطراتش را برای همیشه در دل یک تخته سنگ سرد حبس می کند. این حرکت مرد به سبک مردان قدیم است که باسوراخ دیوار ها یا جاهایی شبیه به این مورد سخن می گفتند ولب به افشای راز های خودباز می کردند و پس از برملا کردن آن راز برای سوراخ دهنه سوراخ را با گل مسدود می کردند. مرد مثل شعبده باز ها که دستمالی را به زور در مشت خود جا می دهند انگار مرد نیز با مرور خاطرات و لمس کردن سوراخ دیوار دارد خاطراتش را در دل سوراخ یک تخته سنگ به زور می چپاند. البته او با آرامش خاصی این کار را می کند. او لب های خود را به سوراخ نزدیک کرده و حرف می زند و بعد به آرامی با انگشت خود سوراخ را لمس می کند ولی تماشاگری که از اول فیلم همراه او بوده میداند که در دل این سکوت حاکم بر صحنه چه طوفان عظیمی در حرکت است. مرد معبد را ترک می کند ولی بعد از دور شدن مرد می بینیم که در درون آن سوراخ خزه های سبز رنگی روییده است. همه جا ساکت ساکت است و سرد ، ولی فریادی بی صدا بگوش می رسد که می فهمیم سنگ نیز از برکت وجود این خاطرات تحریک شده. تازه می فهمیم که سنگ ها هم مثل ما آدم ها زنده اند و با احساس. فقط کمی خیلی ساکت اند. سنگ نیز طاقت دفن کردن این خاطرات را در دل خود ندارد. خاطرات نیز در د سنگ به جوانه نشسته اند. سنگ هم طاقت رازداری و تحمل این خاطرات را نداشت. پس وای بر دل شیدای این  مرد  و زن که چه می کشند. سنگ نیز این خاطرات را از خود پس زد چون طاقت شنیدنش را نداشت.

وقتی سنگ معبدی چند هزار ساله که ساعت های بی شماری دعاها و رازها و نیازها و اسرارهای بی شمار عابدین را در پس این سالها در دل خود نگه داشته بود ، اکنون طاقت شنیدن نوستالژی این مرد را ندارد ، به این نکته پی می بریم که مطمئن ترین جا و امن ترین جا برای دفن خاطرات گذشته مان همین دل صاحب مرده خودمان است.

 

 

دل نوشت:

نمی دانم چه بگویم. از آن دست فیلم هاییست که باید دید و با تمام وجود لمس کرد تا احساسش در قلب آدم جا بیوفتد. این فیلم آنقدر حساس و نازک است و دلربا و خوش زبان که حتی با زبان اصلی(که انگلیسی هم نیست) میتوان چیزهای زیادی از فیلم فهمید. یک فیلم آسیایی محض. بخاطر همین میتواند با مخاطب ایرانی بخوبی ارتبات برقرار کند. ایرانی ها که سرشان درد می کند برای عاشق شدن و گریه کردن. این فیلم مخصوص سنین سی تا چهل سال است خصوصا اگر تجربه عشقی نافرجام هم در ذهنمان داشته باشیم که دیگر همه چیز برای نشئه شدن فراهم است. بی هیچ ماده ای مست می شویم حتی احتیاجی به کالباس خشک صورتی شل هم نیست. نه خیار شوری نه مخلفاتی ، این فیلم فقط یک دل رنجور میخواهد تا با دیدن لب های باز و بسته شده بازیگر ها به عمق وجود آنها پی ببرد و در ذهن ناخودآگاهش یک فیلم هنگ کنگی را به زبان دل خویش ترجمه کند.

 

 

سبک نوشت:

کار وای وانگ شخصیتی بزرگ در سینمای جهان است. او و کیارستمی به حق آبروی سینمای آسیا هستند. او استاد حاکم کردن جو و اتمسفر خاصی بر فیلم هایش است که دیگران حتی نمیتوانند آن را تقلید کنند. بقول امیر قادری(منتقد خوب کشورمان):‌دنیایی که کار وای در جلوی لنز دوربین می سازد دنیایی است که یک سانت اینطرف و آنطرف ترش وجود ندارد. واقعا چه تعبیر زیبایی کرده. فیلم های کار وای را فقط باید دید و در احساس تراوش شده ذهن کار وای غرق شد.

 

 

سبک نوشت 2:

فیلم های کار وای را می توان گفت فیلم اشیا است تا فیلم بازیگران. در فیلم های کار وای اشیا نقش بسیار مهمی در القا احساسات دارند. لباسهای بازیگران آنقدر خوب انتخاب می شوند که حد ندارد. کت و شلوار تیره مرد و پیراهن روشنی که آستین هایش از زیر آن بیرون زده نشانگر احساسات محبوس شده مرد است و لباس هی شاد و پر رنگ رن نشان گر احساسات و جنب و جوش عاشقانه زن است که وقتی به چهره خنثی زن نگاه می کنیم همه آن شور و نشاط انگار از بین رفته اند. رنگ های استفاده شده در فیلم وا قعا بجا هستند. طرح خزانی که روی آباژور اطاق زن مشاهده می کنیم بی سبب با احساسات غمگین او ندارد. راه رو های تنگ و باریک را آنچنان زیبا و جاندار به ما نشان می دهد که انگار  حیاط و زندگی در دل تک تک آجر های آن جریان دارد. البته به کار بی نظیر فیلمبردار فیلم که احل استرالیاست نیز می بایست احترام گذاشت. کریسدفیل نوبیل واقعا یک استاد است.

 

 

سبک نوشت 3:

موسیقی فیلم واقعا سحر انگیز است و واقعا این فیلم را نمی توان بدون موسیقی اش تصور کرد. این موسیقی در کنار تصاویر اسلوموشن بسیار زیبای فیلم واقعا لذت بی نهایت بار دیدن را همیشه دارد. 

 

 

دل نوشت 2:

شخصی می گفت:

عقلم می گوید که آن صحنه های حرکت آهسته که با آن موسیقی دلپذیر سازهای زهی همراه می شوند کمی با سبک کلی فیلم که بر ایجاز بنا شده ناهمگون است. ولی دلم می گوید لعنت بر هرکه بخواهد روزی آن ها را از فیلم در آورد!.

 

 

پ.ن:

- موسیقی وبلاگ: تم اصلی فیلم در حال و هوای عشق 

- این پست در سایت زیر نیز بروز شده است

http://maxpaynethefall.blogsky.com/ 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 

افسانه ی امیر ارسلان نامدار

نام کتاب : افسانه ی امیر ارسلان نامدار

پژوهش و ویرایش : استاد عزیز ا... کاسب

انتشارات : انتشارات گلی

 

افسانه ی امیر ارسلان نامدار یک سرگذشت عاشقانه است که جای جای آن به ستیز و رزم در آمیخته و از مضمون های عیارانه سرشار است ، مضمون هایی که خصلت های جوانمردانه و فتوت آمیز را در خواننده بر می انگیزد . افسانه ی امیر ارسلان نامدار تنها رنگ عیارانه ندارد که از ادبیات حماسی ایران بهره ی تمام گرفته است لیکن در بیان داستان بیشتر از بیان عامیانه بهره میگیرد و نه از روایت ادیبانه .

خصلت عمده ی افسانه ی امیر ارسلان نامدار تخیل ناب و بی مثال آنست ، تخیلی که در آن هیچ حقیقتی وجود ندارد و سراسر داستان سخن از باده خواری و عشقبازی و توصیف جن و غول و دیو و پریست که تا حد زیادی انگیخته از ویژگی های اقلیمی و مردمی ایران زمین است .

در این داستان نیز همچون بسیاری از داستان های دیگر دو نیروی ایزدی و اهریمنی در تضاد خویش درگیرند و جنگ پایدار میان نیکی و بدی اینبار نیز دوام میابد ، شمس وزیر اندیشه ای اهورایی دارد و قمر وزیر چهره ای اهریمنی و امیر ارسلان عاشق که الگوی تمام عیار ایثار و فداکاری است و بارها در دام اهریمن می افتد اما پس از ماجرایی دیرانجام پیروز میشود .

امیر ارسلان نامدار در سراسر داستان و در هنگام روبرو شدن با مشکلات و سختی ها لب به مناجات با خدای خویش میگشاید و با تکیه بر ایزد یکتا به جنگ با بدی ها میرود و پس از تحمل و رنج در برابر مشکلات و سختی ها پیروز میگردد ، در داستان مناجات نامه های بسیار زیبایی وجود دارد که بر زیبایی داستان و افسانه می افزاید.

افسانه ی امیر ارسلان نامدار در هفت دفتر نوشته شده است که در آنها ماجرای چگونگی تولد امیر ارسلان نامدار شرح داده شده و به ترتیب سیر رشد و فراگیری علوم جنگ رزم را بیان کرده و در ادامه چگونگی لشکر کشی امیر ارسلان به روم و باز پس گیری تاج و تخت را شرح میدهد که سراسر حماسه است و پس از آن نحوه ی عاشق شدن امیر ارسلان نامدار به فرخ لقا را توضیح میدهد و خطرات و مشکلاتی که امیر ارسلان نامدار در راه رسیدن به فرخ لقا به جان میخرد تا معشوق خود را که در بند دیوهاست برهاند ، جنگ او با جن و دیو و پریان و در نهایت وصال معشوق و بازگشت به روم و نشستن بر تخت سلطنت .

این افسانه بسیار جذاب و بسیار زیباست ، در آن مطالب جالبی در باب رمل و اصطرلاب و جادو در دوران باستان میخوانیم ، داستانیست که احساست جوانمردانه و عواطف خواننده را تحریک کرده و به هیجان می آورد .  

 

بعید میدانم که خواننده بعد از آغاز مطالعه ی این افسانه بتواند از آن دل بکند و کتاب را بر زمین بگذارد .

چهار اثر از فلورانس اسکاول شین

 چهار اثر از فلورانس اسکاول شین

ترجمه : گیتی خوشدل

چاپ : پنجاه و هفتم

نشر : پیکان

پیشگفتار کتابه :

فلورانس و اسکا ول شین نویسنده امریکایی این کتاب به یک خانواده قدیمی فیلادلفیایی متعلق بود سالیان بسیار در مقام هنرمند(نقاش) و متا فیزیسین و خطیب نامی بلند اوازه داشت و با خدمت بزرگ شفا بخشیدن هزاران تن از مردمان را در گشودن گره ها و حل مسائل زندگیشان یاری سترگ بود.سالیان سال در نیویورک ما بعد الطبیعه تدریس میکرد. افراد بیشماری در کلاسهاش شرکت میجستند و از این طریق پیام معنویت را به گروهی وسیع میرساند.

کتابهای نه تنها در امریکا بلکه در خارج نیز کثیر الانتشار بودند و با مهارتی بسیار جای خود را در دور افتاده ترین دهکده ها یا دورترین شهرهای اروپایی و باور نکردنی تریت اماکن جهان باز میکردند.هر روز با کسانی مواجه میشویم که با خواندن یکی از کتابهای خانم فلورانس اسکا ول شین حقیقت را دریافته اند.

بزرگترین راز موفقیتش این بود که همواره خودش بود: ساده و صمیمی و بی تکلف و شوخ طبع.هرگز نخواست قرار داری و ادیب ماب یا دارای نفوذی تحمیلی باشد. از این رو هزاران تن که نتوانسته بودند از طریق سنتهای قدیمیتر یا حتی شامختر پیام معنویت را دریابند - یا دست کم در اغاز راه کتابهای متعارف ما بعد الطبیعه برایشان چندان جذابیتی نداشت- به او پناه می اوردند.

هرچند بسیار معنوی و روحانی بود معمولا معنویت و روحانیتش در پس برخورد ساده و راحت با موضوع مورد بحث پنهان میشد.گرایش فنی و فرهنگستانی نداشت و با مثالهای اشنا و عملی و روزمره اموزش میداد. پیش از انکه اموزگار حقیقت شود برای کتابها نقاشی میکرد

در باره نویسنده : خانوم فلورانس اسکا ول شین نویسنده امریکایی این کتاب که دیگر در قید حیات نیستند از یک خانواده قدیمی فیلادلفیایی بود. سالیان سال در مقام هنرمند(نقاش) مشاور.اموزگار ماورائ الطبیه و خطیب نامی بلند اوازه داشت و با شفا بخشیدن هزاران تن از مردمان در گشودن و حل گره ها و مسائل زندگیشان یاوری سترگ بود.

فرستنده : ژیگولو

الهه عشق

 

الهه عشق

نرگس دادخواه

نشر شادان

نوبت چاپ: اول- مهر۸۵

نامه می نویسم...

نامه ای به تو که دیگر در کنار ما نیستی.... دیگر در میان ما نیستی!

می خواهم این را همه بدانند که رفتن تو روزی به معنای پایان زندگی برای من بود و تصوری غیر از این نداشتم.

می خواهم امروز همه بدانند که من تجربه ای نو در زندگی یافتم من زندگی را در نفس ها و نگاه های هرروزه ی آدمها دیدم.

تو رفتی... ولی زندگی جریان دارد و مهم اینست که یاد بگیریم عشق در قلبها جاودان می شود و با رفتن آدمها به پایان نمی رسد.

و من زندگی را دوباره آزموده ام.

عشقی که در کودکی جوانه می زند، رشد می کند و پا می گیرد. عشقی که به وصال می رسد و پس از آن حتی مرگ هم عشاق را از هم جدا نمی کند.....