تحلیل فیلم - حرفه‌ای - حس پدرانه یا که یک جور حس بلوغ

 

 

LEON professional

 

 

 

 

عنوان: لئون حرفه‌ای

محصول: ۱۹۹۴

فیلم نامه و کارگردان: لوک بسون

زمان: ۱۳۵ دقیقه

این فیلم با نامهای زیر نیز شناخته میشود:

Léon

The Cleaner

The Professional

 

با هنرمندی:

Jean Reno    در نقش    Leon
Gary Oldman    در نقش    Stansfield
Natalie Portman    در نقش    Mathilda
Danny Aiello    در نقش    Tony
Peter Appel    در نقش    Malky
Willi One Blood    در نقش    1st Stansfield man
Don Creech    در نقش    2nd Stansfield man
Keith A. Glascoe    در نقش    3 rd Stansfield man
Randolph Scott    در نقش    4 th Stansfield man

Michael Badalucco

 

   در نقش    Mathilda's Father

منبع اطلاعات فیلم:

http://www.fexon.com/movieinfo.php?mid=844

 

 

 

 

 

!خطر لوث شدن داستان فیلم 

 

اسکوپ(حال و هوا):

   لئون: قاتل حرفه ایست و در کارش مسلط. ظاهرا بدون احساس. بر چشم به هم زدنی جان می گیرد گویی که تا ثانیه ای پیش آن جان وجود نداشته است. تنها و منزویست. مکانش جایی در دل نیویورک. در آپارتمان کوچکی در یک ساختمان قدیمی. کم حرف است و آرام با چهره ای معمولی مانند هر ایتالیایی دیگر. به کسی اعتماد ندارد مگر "تونی" پیر. تونی کسیست که در گذشته او را به آمریکا پناه داده و به او شغل داده است. تونی کسیست که دستور قتل ها و دستمزدش را به لئون می دهد. تونی عامل پلیس است که ماموریت های آنها را از طریق کارگذارانش(مثل لئون) انجام می دهد. رفتار لئون ضدونقیض است. هر روز ورزش می کند و شبها با اسلحه ای در دست نشسته روی مبل می خوابد(بقول خودش با یک چشم باز). اما گلدانی دارد که هر روز به او رسیدگی می کند. نوازشش می کند و با آن حرف می زند. لباس هایش را خود می شوید و خود اتو می زند(به یاد شخصیت های منفعل فیلم های "کا وای وانگ" افتادم). و مادامی که گرسنه می شود فقط شیر می نوشد. سهم روزانه او از زندگی دو پاکت شیر است.

 

   ماتیلدا: دختری هجدا ساله(البته بقول خودش) که سنش بیشتر از دوازده سال بنظر نمی رسد. در خانواده ای با روابط نامنسجم گذران عمر می کند. خانواده ای که دائم او را مورد اذیت و اهانت قرار می دهند و تحقیر می کنند. تنها همزبانش برادر تنی کوچکش است. سهم روزانه او از زندگی چیزی نیست جز سنگینی دست پدرش و هرازگاهی پکی مخفیانه بر سیگار.

 

   استندسفیلد: پلیس فاسد اداره مبارزه با مواد مخدر(D.E.A) که در قاچاف مواد مخدر نیز دست داد. از یک طرف با تونی ارتباط دارد و از طرفی با قاچاقچیان مواد نیز کار می کند(یکی از آنها پدر ماتیلدا است). پلیسی با رفتار دوگانه و حالات عصبی خاص. سهم روزانه او از زندگی مواد مخدریست که بطور استثنایی و خاص خودش مصرف می کند.

 

   از همان اول که با لئون و ماتیلدا آشنا می شویم با هردویشان احساس همدردی می کنیم و یک جورهایی دلمان برایشان می سوزد. لئون با آن چهره سرد و بدون رفلکسش ، نیمه شب ، تنها درون مترو ایستاده و به دستگیره سقف آویزان شده که نوع ایستادنش پر از حرف های تنهاییست. ماتیلدا در طبقه بالای خانه ای قدیمی پاهایش را از لب نرده ها آویزان کرده و تکان تکان می دهد و دود نامحسوس سیگاری روشن در کنارش حکایت از پاشیدگی خانواده اش و خودسری او کند. این دو نمای فوق کافیست برای اینکه به شخصیتهای منفعل لئون و ماتیلدا بخوبی نزذیک شویم و با آنها احساس همدردی کنیم.

 

 

 

مدیوم شات(سکانس برتر):

   لئون و ماتیلدا در آپارتمان هایی مجاور هم در ساختمانی قدیمی زندگی می کنند. پدر ماتیلدا به یکی از محموله های استندسفیلد ناخنک زده و استندسفیلد تا فردا ظهر به او محلت بازگردادنش را داده. لئون با آن بی احساسی و یله گی بی همتایش سیگار کشیدن ماتیلدا را در پله ها و بینی خون آمده اورا (که حکایت از کتک خوردن او از پدرش است) می بیند و نمیدانیم چگونه با آن بی احساسی مثال زدنیش با ماتیلدا همدردی می کند و ماتیلدا که خالی از عشق و محبت خانواده است وقتی صحبت های خشک لئون را می شنود در دلش قند آب می شود و اندکی حالش بهتر می شود و در سپاس به لئون می رود که از مغازه نزدیک خانه برایش شیر بخرد. در زمانی که ماتیلدا بیرون خانه است استندسفیلد و دوستانش به خانه ماتیلدا وارد می شوند و چون پدر ماتیلدا از پس دادن مواد ها طفره می رود و یک جور هایی قصد پیچاندن استندسفیلد را دارد ، استنسفیلد تمام افراد خانه را قتل عام می کند و مواد ها را نیز پیدا می کند. وقتی چشم استندسفیلد و همکارانش به قاب عکس روی طاقچه اتاق می افتد متوجه عدم حظور دختر کوچک خانواده می شوند و چون می خواهند شاهدی باقی نمانده باشد دربه در به دنبال ماتیلدا می گردند و در همین حین ماتیلدا با پاکت های شیر وارد ساختمان می شود و با جنازه نیمه جان پدرش که دم در افتاده مواجه می شود و (چون دختر تیزی است) به راهش ادامه می دهد و یک راست به طرف درب آپارتمان لئون می رود. در این لحظه است که یکی از زیباترین و حسی ترین لحظه های تاریخ سینما شکل می گیرد. لئون که از سروصدا های اخیر کنجکاو شده و ازچشمی درب آپارتمانش به راهرو نگاه می کند ، متوجه میشود که راهی جز باز کردن درب به روی ماتیلدا ندارد ولی از آنجایی که او نمادی از انسانی خشک و بدون احساس است و سالهاست که در شرایطی خاص و در تنهایی زندگی کرده و فقط جان آدم هارا گرفه اکنون نمی داند که چگونه از جان آدم ها محافظت کند. "ژان رنو" این سکانس را زیبا بازی می کند و بخوبی این حال و هوا را با خاراندن گوشش و تعللش در باز کردن درب نشان می دهد. بلاخره درب باز می‌شود و لئون ، ماتیلدا را از مرگ می رهاند در این لحظه است که چهره ماتیلدا غرق در نور می شود و این اولین گام گذاشتنش است به مرحله جدیدی از زندگی که لئون ناخواسته به او هدیه داده است.

 

   این فیلم سرشار است از چنین سکانسهای زیبا و تاثیر گذاری که کمتر در سینمای هالیوود بچشم می خورد که این خود هدیه است از "لوک بسون" فرانسوی که با مخلوط کردن سینمای اروپا و تزریق کردن چیزهایی ناب به سینمای تجاری و تماشاگر پسند آمریکا چنین اثری خلق کرده.

 

   دلم نمی آید از سکانس پایانی فیلم چشم بپوشم آنجایی که لئون دیگر کشته شده است و ماتیلدا به مدد پولهایی که لئون برایش پیش تونی به ارث گداشته می تواند دوباره به مدرسه برود . آنجایی که ماتیلدا آن گلدان معروف لئون را در دست دارد و به روی چمن های پارک زانو می زند و با دستان کوچکش زمین را گود می کند و گلدان لئون را در خاک جا می دهد. این فقط یک گلدان معمولی نیست که لئون به ماتیلدا هدیه داده است. این استعاره ایست از جوانی و عشق ناکامل و کال لئون به زندگی (و حتی عشق به ماتیلدا). این کودک درون لئون است. این وجدان پاک انسانی هر فردیست که حتی در درون یک قاتل حرفه ای نیز وجود دارد. گل این گلدان اکنون درون خاک جا دارد و به آرامش رسیده است. ریشه های درد دیده اش اکنون آزاد شده و احساس نشاط می کند. اکنون می تواند به رشد واقعی و تکامل نهایی برسد. تکاملی که در دل این دنیای روزمره و کثیف عقیم مانده بود. این خاک اکنون حکم برزخ را برای لئون و زایش مجدد را برای هردویشان دارد.

 

 

 

کلوزآپ(دلنوشت):

-        نوع ایستادن لئون در مترو در نیمه شب و گرفتن دستگیره که بخوبی احساس تنهایی و سردی روح او را منتقل می کند.

-        آویزان بودن پاهای ماتیلدا از نرده های پله و تکان های پاهایش و آن ساق ها و ران های نحیفش با آن جوراب شلواری ایکه به پا دارد و پر است از طرح های کارتونی و تصاویر کودکانه.

-        سیگار کشیدن غیر حرفه ای ماتیلدا و لخته خونی که به زیر بینی اش خشک شده حکایتی ناگفته از نوع زندگی اش به ما می دهد.

-        عصبیت ها و حرکت های اکسکلوسیو(exclosive) پلیس استندسفیلد و نوع بیان دیالوگ هایش که در بعضی موارد انفجار گونه است.

-        لئون و بچه شدن ها و عکس الاعمل های ناخواسته کودک معابانه اش به محرک های خارجی (مانند خاراندن گوشش) که گویای کودکی سرکوب شده اش است و در تضاد است با شخصیت ظاهری او.

-        احساس نهفته و کمرنگ پدرانه لئون به ماتیلدا که فقط انگار بیننده از آن خبر دارد و حتی خود لئون نیز شاید از این احساس در درونش بی اطلاع است.

-        پیشنهاد کمرنگ سکس از طرف ماتیلدا به لئون. ماتیدایی که بر اثر حوادث ایام حالا دیگر بزرگ شده فقط فرصت بزرگ شدن را نداشته و لئونی که در گذر ایام فرصت بزرگ شدن را داشته ولی هنوز بزرگ نشده است(کنایه از دیالوگ های خود فیلم). این پیشنهاد نامحسوس رابطه جنسی از طرف ماتیلدا به لئون همه استراکچر فکری لئون را در هم می ریزد به گونه ای که وقتی به ماتیلدا پرخاش می کند و از درب آپارتمان بیرون می آید به دیوار تکیه می دهد و به فکر فرو می رود.

-        خریدن یک لباس صورتی رنگ و هدیه دادن آن از طرف لئون به ماتیلدا زیباست. احساسی مخفی میاد حس پدر و فرزندی و یکجور حس یک جوان تازه به بلوغ رسید. زیباست. آری زیباست.

-        صورت باد کرده تونی و چشمان کبودش. تازه اینجاست که متوجه می شویم که اگر تونی ، لئون را به استندسفیلد لو داده ولی حتما به این کار به سادگی رضایت نداده و این کبودی زیر چشمانش مزد دست همکاران استندسفیلد است به او. به سرسختی او. به سرباززدن او به آدم فروشی و دردناک تر اینکه اگر بیشتر به صورت تونی توجه کنیم به غم و احساسی مردانه پی میبریم که حاصل عذاب وجدانش است. آری او به اجبار نزدیک ترین دوستش را به کشتن داده.

-        و در پایان همان سکانس معروف کاشتن گل در پارک و جمله ماتیلدا به گیاه که می گوید "حالا هر دویمان ریشه داریم". این گل استعاره از روح لئون است که در دستان ماتیلدا در حیاطی جدید به حیاتی تازه رسیده است. و موسیقی سحر انگیز "اریک سرا" که در این لحظه نواختن می گیرد.

 

 !پایان خطر لوث شدن داستان فیلم

 

 

 

   لئون با همه قتل هایی که انجام داده ای ، با همه دل هایی که شکانده ای ، بازهم دوستت داریم.

 

   چیزی در وجود توست که بکر است. چیزی که در دل تمام همه افراد جهان مستتر است.

 

   حس کودکانه مورد علاقه تمام عشق فیلم هاست. از خجالت کشیدن های "ادوارد دست قیچی" گرفته تا آخ گفت های بچه گانه "جکی چان".

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

maxpaynethefall.blogsky.com